شاهنشاهان پهلوی

شاهنشاهان پهلوی

شنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۷

اسلاميت و جمهوريت از ديدگاه آيت الله خميني

دو واژه اسلاميت و جمهوريت از جمله واژگان سياسى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى است كه همواره محل گفت وگو و مباحثه افراد و گروه هاى سياسى بوده است. برخى در مقام طرفدارى از اسلاميت نظام اسلامى سعى در كمرنگ جلوه دادن بخش جمهوريت آن بودند و برخى ديگر با نگاه غربگرايانه به مقوله جمهوريت، اين واژه را آنگونه مى ديدند كه نگاه دنياى غرب نسبت به دموكراسى بود. حضرت امام (ره) از جمله شخصيت هاى نادرى بودند كه با تلفيق اين دو واژه، مفهوم جديدى را در عرصه سياسى ايران رقم زدند و با طرح جمهورى اسلامى هم بر ديدگاه صرف جمهورى (دموكراسى) خط بطلان كشيدند و هم با تعديل نظر طرفداران حكومت اسلامى، تعريف جديدى را از حكومت ارائه دادند. حكومتى كه از لحاظ شيوه و سازوكار، چارچوب جمهورى را طى مى كرد و از لحاظ ماهيت، مبانى اسلام را دربرداشت.

جمهورى اسلامى

آن چيزى كه در شعار و خواسته مردم مسلمان ايران در سال ۱۳۵۷ از برجستگى و درخشندگى خاصى برخوردار بود و مى توان آن را جزء سوم اين شعار محسوب كرد، «جمهورى اسلامى» بود. «استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى» يعنى مردم استقلال و آزادى خويش و مملكت را در سايه حكومت جمهورى اسلامى جست وجو مى كردند و با اين بيان استقرار هر نوع حكومتى با هر پيشوند و پسوندى را نفى كرده و تنها حكومتى را طلب مى كنند كه هم استقلال و آزادى آنان را تأمين كند هم به هويت اسلامى و دينى آنان ارزش و اقتدار بدهد و لذا حكومت جمهورى اسلامى را به عنوان جزء سوم شعار اصلى و اساسى محورى خود انتخاب كردند.

حضرت امام(ره) در قبل و بعد از انقلاب اسلامى در باب حكومت مطلوب خود و ملت ايران در قالب پيام ها و مصاحبه ها و پاسخ به سؤالات، نوع حكومت آينده ايران را توضيح داده اند. مسأله جمهورى مربوط مى شود به شكل حكومت كه مستلزم نوعى دموكراسى است، يعنى اين كه مردم حق دارند سرنوشت خود را خودشان در دست بگيرند و اين ملازم با اين نيست كه مردم خود را از گرايش به يك مكتب و يك ايدئولوژى و از التزام و تعهد به يك مكتب معاف بشمارند.

و اسلامى بودن اين جمهورى به هيچ وجه با حاكميت ملى و يا به طور كلى دموكراسى منافات ندارد و هيچ گاه اصول دموكراسى ايجاب نمى كند كه بر يك جامعه ايدئولوژيك و مكتبى حاكم نباشد و ما مى بينيم كه احزاب معمولاً خود را وابسته به يك ايدئولوژى معين مى دانند و اين امر را نه تنها بر ضد اصول دموكراسى نمى شمارند، كه به آن افتخار هم مى كنند، اما منشأ اشتباه آنان كه اسلامى بودن جمهورى را منافى با روح دموكراسى مى دانند ناشى از اين است كه دموكراسى مورد قبول آنان هنوز همان دموكراسى قرون هجدهم است كه در آن حقوق انسان در مسائل مربوط به معيشت، خوراك، مسكن، پوشاك و آزادى در انتخاب راه معيشت مادى خلاصه مى شود. از اين رو است كه مى توان به اين باور رسيد كه انديشه اسلامى با دموكراسى به مثابه موفق ترين روش در اداره امور جامعه تعارض و تضادى ندارد و اين كه شكل و محتواى آينده حكومتى بايد فقط جمهورى اسلامى باشد ولاغير. دليل ديگر كه در تأكيد برخلاف كلمه دموكراتيك موردنظر امام بوده، رد تقليد از غرب و تقليد كوركورانه از معيارهاى آنان است.

جمهوريت و اسلاميت در رويه عملى امام خمينى

با گذشت بيش از دو دهه از انقلاب اسلامى و طراحى نظام جمهورى اسلامى توسط معمار و ايدئولوگ انقلاب و همچنين تأييد آن توسط مردم در ۱۲ فروردين ۵۸ و تصويب آن در چارچوب اصول قانون اساسى، هنوز هم عده اى در تلاش اند تا يكى از اين دو را فداى ديگرى كنند. به طورى كه ايجاد تعارض مصنوعى بين اين دو مفهوم اساسى يكى از چالش هاى سياسى جامعه ما مى باشد. طرح حذف جمهوريت از پايه و شاكله نظام سياسى و تبديل آن به حكومت اسلامى، به عنوان يك برنامه مشخص از سوى برخى از محافل سياسى در جامعه دنبال شده كه عالى ترين نمونه اين تلاش، طرح شعار «حكومت عدل اسلامى» در سال ۱۳۷۶ بود كه با حجم گسترده اى از كارهاى نظرى و توليدات گفتارى و نوشتارى در دفاع از اسلاميت نظام و تضعيف جمهوريت آن صورت گرفت. اينها حكومت عدل اسلامى را نقيض جمهورى اسلامى گرفتند و از نظامى كه در قانون اساسى تحت عنوان جمهورى اسلامى فرمول بندى حقوقى شده بود به عنوان دوره گذار ياد كردند. نظامى كه بايد پس از سپرى شدن دوره انتقال به حكومت عدل اسلامى تكامل يابد.

البته در مقابل، عده اى تلاش مى نمايند با كم رنگ كردن محتواى اسلامى نظام، مفهوم جمهوريت نظام را پررنگ جلوه دهند كه هر دو تلاش به عنوان يك چالش و زمينه تعارض در جامعه تبديل شده است. لذا رجوع به حوادث اول انقلاب و ديدگاه حضرت امام در خصوص جمهوريت و اسلاميت نظام مى تواند راهگشا باشد.

امام خمينى كه به حق، ايده جمهوريت با نام او در تاريخ ما گره خورده است و بايد او را طراح اصلى جمهوريت در ايران دانست، هنگامى كه در مهرماه سال ۵۷ در پاسخ به پرسش خبرنگارى اعلام كرد: «نظام مورد نظر انقلاب اسلامى، جمهورى اسلامى است، افق تازه اى را در چشم انداز حيات سياسى ايران گشود

امام خمينى، از ابتدا به گونه اى هدف انقلاب و سرنگونى رژيم سلطنتى شاه را تأسيس جمهورى اسلامى ذكر مى كردند و ملت نيز شعار «استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى» را به شعار اصلى انقلاب خود تبديل كرد. امام (ره) در اين خصوص مى فرمايند: «با قيام انقلابى ملت، شاه خواهد رفت و حكومت دموكراسى جمهورى اسلامى برقرار مى شود. در اين جمهورى يك مجلس ملى مركب از منتخبين واقعى مردم امور مملكت را اداره خواهند كرد

دو هفته پس از پيروزى انقلاب نيز ايشان ضمن اشاره به رفراندوم نظام جمهورى اسلامى اعلام كردند: «كسانى هم كه مخالف هستند آزاد و مختارند كه اظهار مخالفت نمايند» و آزادند هر كس رأى خود را در ارتباط با اصل جمهورى اسلامى بدهد. امام خمينى در دوازدهم فروردين سال ۵۸ نيز طى پيامى راديو ـ تلويزيونى به مناسبت انجام رفراندوم خطاب به ملت فرمودند: «من اعلام مى كنم جمهورى اسلامى را و اين روز را روز عيد مى دانم. اميدوارم كه هر سال روز دوازدهم فروردين روز عيد ملت ما باشد كه رسيدند به قدرت ملى و خودشان سرنوشت خودشان را به دست خواهند گرفت» و در ادامه تأكيد كردند كه: «در اسلام اختناق نيست، در اسلام آزادى است براى همه طبقات ... ديگر قضيه سازمان امنيت در كار نيست ... ديگر دولت نمى تواند به ملت زور بگويد.

دولت در حكومت اسلامى در خدمت ملت است. بايد خدمتگزار ملت باشد.» با چنين منطقى است كه تناقض ادعايى ميان اسلاميت و جمهوريت رفع مى شود و اصل ۱۷۷ قانون اساسى كه دو عنصر اسلاميت و جمهوريت را عناصر بلاتغيير نظام سياسى موجود معرفى كرده است معنا و مفهوم منطقى پيدا مى كند. اراده جمهور ملت، در جريان انقلاب نظم كهن را فروريخت و نظمى نو جايگزين آن ساخت. اراده اى كه در نظم نوين و برپايه قانون اساسى، سامان حيات سياسى را رقم زد و جمهوريت خود را معطوف به اسلاميت نمود. تا زمانى كه چنين اراده و چنان جمهورى قوام و دوام داشته باشد قانون اساسى و اصول و محتواى اسلاميت آن تضمين حيات و بقا به خود مى گيرد. طبق اصول قانون اساسى هم ابتناى نظام سياسى جديد و هم جريان امور و ساز و كارهاى آن منبعث از منطق و روح جمهوريت است. اصول ،۵۶ ۵۷ ، ۶ ، ۷ بند ۸ اصل ۳ ، ۱۷۷ و ... مبين همين منطق جمهوريت و مردم سالارى است. در صورتبندى «جمهورى اسلامى» اگر اصل جمهوريت را اصلى ماتقدم و بنيادين هم ندانيم و براى آن قائل به موضوعيت نباشيم، حداقل آن است كه جمهوريت براى اسلاميت، طريقيت دارد و در اين حالت نيز قوام و بقاى اسلاميت نظام بهتر تحقق مى يابد. همچنان كه براى تبيين رابطه دو ركن نظام، جمهوريت و اسلاميت اگر به نسبت فرم و محتوا نيز قائل باشيم ـ آنچنان كه در برخى اشارات امام (ره) هم بدان اشاره شده است. ـ باز هم حفظ محتوا جز با رعايت روشمندى و ساز و كارهاى جمهوريت سخت نخواهد بود.

درواقع نگاهى گذرا بر عملكرد حكومت ده ساله حضرت امام نشان مى دهد كه على رغم تمام توطئه ها و وجود جنگ تحميلى، شاخص هاى جمهوريت و مردم سالارى مرتباً ارتقا يافته است. نقش تأسيس جمهورى اسلامى و پذيرش جمهوريت، يعنى اين كه آحاد مردم حق تعيين سرنوشت دارند و مى توانند در انتخابات شركت كنند و هر فردى يك رأى دارد بسيار مهم است. يعنى پذيرش حق رأى يكسان بين مردم.نكته ديگر، مردم گرايى شديد حضرت امام بود و به واقع اعتقاد خاصى به مشاركت مردمى داشتند. در همه فرمايشات ايشان از جمله وصيتنامه امام، شايد بعد از كلمه اسلام، كلمه مردم پركاربردترين كلمه باشد؛ اين كه ما همه چيز را از مردم داريم، مردم ولى نعمت ما هستند، ميزان رأى ملت است، و بايد عصاره فضائل ملت در مجالس محقق شود. در واقع مى توان ادعا كرد تنها كسى كه به جمهوريت به معناى واقعى اعتقاد داشت و آن را در كشور جا انداخت حضرت امام بود. جمهوريخواهى ويژگى منحصر به فرد امام بود و اين ظلم بزرگى به حضرت امام مى باشد كه عده اى مى گويند امام تحت شرايط اضطرار جمهوريت را پذيرفته بود.

به هر حال على رغم شايعه وجود تضاد نظرى موجود بر سر اسلاميت و جمهوريت در جامعه، در صورتى كه به رويه عملى حضرت امام و همچنين به اصول قانون اساسى عمل شود نه تنها هيچ تضادى بين اين دو مفهوم به وجود نمى آيد، بلكه اينها به عنوان مكمل هم عمل مى كنند و به تعبير استاد شهيد مرتضى مطهرى «جمهوريت» شكل حكومت ما را تعيين مى كند و «اسلاميت» محتواى آن را.درواقع پذيرش اين نظريه علاوه بر اين كه جمهورى ستيزان مدعى دين سالارى را خلع سلاح مى كند، حربه مدعيان مردم سالارى غيرمعتقد به مشروعيت الهى ولايت فقيه را هم كند مى سازد و در عمل نيز موجب مى شود همه نيروها بدون اختلاف در مبانى و اصول، مصروف كارآمدتر نمودن اساس نظام شود.

اينو در اين وبلاگ نوشتم تا قضاوت شود نظر شما چيست در مورد اين مطلب؟

پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۷

پاچه خواري آخوندي

اعليحضريت طي سخناني در 6 خرداد به سال 1342 روحانيون و مخالفان دولت رو مورد حمله واهانت قرار داد و به مردم توصيه كرد كه از اينها دوري كنيد و آقاي خميني در روز 13 خرداد همان سال چنين جواب داد:

آقا من به شما نصيحت مي‌كنم. اي آقاي شاه، اي جناب شاه، من به تو نصيحت مي‌كنم. دست بردار از اين كارها، آقا اغفال دارند مي‌كنند تو را، من ميل ندارم كه يك روز اگربخواهند تو بروي همه شكر بكنند. آيا روحانيت اسلام، آيا روحانيون اسلام، اينها حيوان نجس هستند؟ در نظر ملت اينها حيوان نجس هستند كه تو مي‌گويي؟ اگر اينها حيوان نجس هستند پس چرا اين ملت دست آنها را مي‌بوسند، دست حيوان نجس را مي‌بوسند...؟ آقا ما حيوان نجس هستيم،‌ خدا كندكه مرادت اين نباشد، خدا كند مرادت از اين‌كه مرتجعين سياه مثل حيوان نجس هستند و ملت بايد از آنها احتراز كند، مرادت علما نباشند و الا تكليف ما مشكل مي‌شود و تكليف تو مشكل مي‌شود، نمي‌تواني زندگي كني، ملت نمي‌گذارد زندگي كني، نكن اين كار را، نصيحت مرا بشنو... آقا نكن اينطور، بشنو از من، بشنو از روحانيون... اينها صلاح ملت را مي‌خواهند اينها صلاح مملكت را مي‌خواهند. ما مرتجع هستيم؟ احكام اسلام ارتجاع است؟ آن هم ارتجاع سياه است؟ تو انقلاب سياه، انقلاب سفيد درست كردي؟ شما انقلاب سفيد به پا كرديد؟ كدام انقلاب را كردي آقا؟ چرا مردم را اغفال مي‌كنيد؟ چرا نشر اكاذيب مي‌كنيد، چرا اغفال مي‌كني ملت را؟ والله اسرائيل به درد تو نمي‌خورد، قرآن به درد تو مي‌خورد

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۷

عدالت سوسياليستي کمونیستی

آقاي محمد مهدي عبدخدايي از زندانيان سياسي دوران پهلوي از يك توده‌اي سرشناس مهندس شرميني در زندان شاه دو خاطره جالب زير را نقل مي‌كند:
در زندان مهندس نادر شرميني هم بود كه براي همفكران خود كلاس [درس] گذاشته بود. اين آدم تاريخ تمدن شوروي را ترجمه كرده و سمت دبيري سازمان جوانان حزب دمكرات را هم بر عهده داشت و از جانب حزب توده خودش را كانديداي رياست جمهوري ايران كرده بود.

برخي ازماموران آن زمان از جمله خالد بكتاش، محمد جعفر محجوب حتي موريس تورز در فرانسه، تولياتي در ايتاليا، (كمونيست‌هاي كله‌گنده دنيا)‌ او را به عنوان تئوريسين بزرگ قبول داشتند، من چند جلسه‌اي در كلاس درس ايشان شركت كردم و همان اول به ايشان گفتم: «من حق اشكال دارم يا ندارم؟» گفت: «اشكال يعني چه؟» گفتم: «در حوزه‌هاي علميه وقتي استاد تدريس مي‌كند طلبه حق دارد از استاد سوال كند يا ايرادي را كه به نظرش مي رسد مطرح كند.» و او چون نمي‌خواست خودش را از تك و دو بياندازد گفت: «ايرادي ندارد.» اولين ايرادي كه به گفته‌هاي ايشان گرفتم راجع به مساله تغيير و تحول بود. در جلسه دوم ايشان راجع به عدالت اجتماعي صحبت كرد و باز من طرح سوال و اشكال كردم. در جلسه سوم مرا از جلسه اخراج كرد و گفت شما حق نداري ديگر در اين جلسات شركت كني.

خاطره ديگري هم از اين آقاي شرميني دارم كه گفتنش در اينجا لازم است. تنها زنداني سياسي كه نماز مي‌خواند و روزه مي‌گرفت من بودم. ساعت بيدارباش هفت صبح بود. من براي اقامه نماز صبح زود بيدار مي‌شدم و براي اين كه ديگران را بيدار نكنم آهسته از اتاق بيرون مي‌آمدم. يك روز صبح كه رفتم دستشويي وضو بگيرم متوجه شدم توي دستشويي بوي پرتقال پيچيده. بي‌اختيار ايستادم ببينم كه اين بوي پرتقال از كجاست؟ ديدم آقاي نادر شرميني از توي توالت بيرون آمد و دستهايش را به پشتش گرفته است گفتم: «آقاي مهندس بوي پرتقال ازكجاست؟» نمي‌توانست انكار كند گفت: «من توي توالت داشتم پرتقال مي‌خوردم.» گفتم: «چرا توي توالت؟» گفت: «دكتر به من توصيه كرده ويتامين «ث» بدنت كم شده و بايد ميوه بخوري، من به خانمم گفتم براي من پرتقال خريده و به زندان آورده و من پرتقال‌ها را لاي لحاف و تشك خود قايم كرده‌ام، چون توي كمون يعني همان زندگي اشتراكي يك پرتقال هم به من نمي‌رسد، ناچارم مخفيانه پرتقال بخورم.» گفتم: «عجب! آقاي مهندس، عدالت سوسياليستي همين بود؟ زندگي اشتراكي بشر اوليه را كه در درس‌هايتان ترسيم مي‌كنيد اين است؟ شما به چه چيزي اعتقاد داريد؟»

منبع:

عبدخدايي، محمد مهدي، خاطرات محمد مهدي عبدخدايي. مروري بر تاريخچه فداييان اسلام

فرق كمونيسم با كاپيتاليسم

اين مضمون را «آرت بوخوالد» نويسنده معروف امريكايي در زمان حيات لئونيد برژنف براي دبيركل حزب كمونيست شوروي كوك كرده بود:

يك خبرنگار امريكايي از برژنف پرسيد:

سرمايه‌داري به نظر شما يعني چه؟

يعني استثمار انسان به وسيله انسان.

خوب، كمونيسم يعني چه؟

!درست برعكس اونه

ماجراي پيپ استالين‌

يكي از نويسندگان ناراضي شوروي مي‌نويسد:

روزي ژوزف استالين به بريا رئيس پليس مخفي خود تلفن كرد كه من پيپ خود را گم كرده‌ام! پس از نيم ساعت مجددا تلفن كرد كه: رفيق بريا! بيهوده وقت خودت را ضايع مكن، من پيپ خود را پيدا كردم!

بريا از استالين معذرت خواست و گفت: متاسفانه خيلي دير خبر داديد چون ما چهار صد نفر را دستگير كرديم و يكصدوهشتاد نفر آنها هم اقرار كردند كه پيپ شما را دزديده‌اند و من اعدامشان كردم

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۷

پنجاه و دو جنگ مهم ایران قسمت پانزدهم

جنگ ايسوس دومين جنگ داريوش سوم و اسكندر مقدوني

( 333
ق . م . ) در ايسّوس نزديك خليج اسكندرون داريوش انتظار ورود لشگر اسكندر را داشت و در اين جا نقشه اي در نظر گرفته بود كه اگر قشون او مشق كرده و فرماندهي به عهده سردار متين و رشيدي بود اسكندر در خطر بزرگي مي افتاد وليكن حضور داريوش مانع از گرفتن نتيجه گرديد . توضيح آن كه چون اسكندر از تنگه آمان گذشته به طرف سوريه رهسپار گرديد داريوش از كوه هاي آمان عبور كرده در ايسّوس اردو زد و پشت لشگر اسكندر را گرفت . انتشار اين خبر در اطراف و اكناف عالم اثر عجيبي نمود چنان كه در آتن شادي ها كردند چه مطمئن بودند كه روابط اسكندر با مقدوني قطع شده و اضمحلال لشگر او حتمي است . وليكن اسكندر همين كه وضع را چنين ديد جبهه لشگر خود را برگردانده بي پروا به سپاهيان سنگين اسلحه ايراني در ميسره حمله كرد و اين ها عقب نشسته فرار كردند . داريوش چون عزيمت اينان را ديد خود نيز فرار نمود ( در اين موقع ايراني هاي رشيد خيلي فداكاري كرده نگذاشتند اسكندر به شاه برسد و او فرصت يافت كه بر اسب نشسته فرار كند ) بعد از اين واقعه آن قسمت هاي قشون ايران هم كه دليرانه جنگ مي كردند متزلزل گرديده فرار نمودند . عده سپاهيان داريوش را در اين جنگ 600000 نوشته اند . در جزو اين عده 30000 يوناني اجير بودند و اين ها بعد از متزلزل شدن ساهيان ايراني مدتي پافشاري كرده و مرتباً به طرف كوه رفته مواقع محكمي گرفتند و مقدوني ها جرأت نكردند آنها را تعقيب نمايند . يكي از جهات شكست قشون ايران را از اينجا مي دانند كه چون ميدان جنگ بين دريا و كوه واقع و تنگ بود ، عده زيادي از لشگر ايران به كار نيفتاد و سواره نظام ايران نتوانست عمليات كند . پارْمِنْ يُنْ ( PARM?NION ) يكي از سردارهاي اسكندر چادرهاي داريوش را كه مادر و زن و دختر و خواهر او در آن بودند با غنايم بسيار تصرف كرد و داريوش در اثر اين شكست تكليف صلح به اسكندر نمود . شرايط صلح اين بود : 1ايران 10000 تالان ( 12 ميليون به پول حاليّه ) بپردازد . 2 – تمام ممالك از دجله تا درياي مغرب و بحرالجزاير به مقدوني واگذار شود . 3داريوش دختر خود را به اسكندر بدهد و او در ازاي اين گذشت ها صلح نموده خانواده داريوش را مسترد دارد . اين شرايط را اسكندر نپذيرفت و گفت كه اسرا و غنايم و غيره بر اثر فتح متعلق به او مي باشند اما در باب صلح بايد خود داريوش نزد او رفته درخواست آن را بنمايد . پس از آن اسكندر به طرف جنوب براي تسخير سوريه حركت كرد

نوشته اند كه اسكندر در باب شرايط با دوست خود پارْمِنْ يُنْ شور كرد . او گفت اگر من به جاي تو بودم قبول مي كردم . اسكندر در جواب گفت اگر من هم به جاي تو بودم قبول مي كردم وليكن شهر صور و غَزَهْ ودتي با او جنگ كردند . اولي 7 ماه قشون مقدوني را معطل نمود و بالاخره اسكندر از اين راه بهره مندي يافت كه قسمتي از كشتي هاي فنيقي بعد از مشاهده ضعف ايران فرار كرده به طرف اسكندر رفت و كشتي هاي جزيره قبرس نيز به آنها ملحق شد ولي بعد از ورود سپاه اسكندر به شهر جنگ خاتمه يافت چه صوري ها از جان گذشته مقاومت كردند و مقدوني ها مجبور شدند تقريباً هر خانه را مانند قلعه اي بگيرند ( در اين مورد اسكندر خيلي بي رحمانه رفتار كرد ) مقاومت غزه را از شجاعت باتيس قلعه بيگي اين شهر و فداكاري ساخلو آن كه عرب بود مي دانند . اين ها تا آخرين نفر كشته شده دو ماه اسكندر را معطل نمودند . پس از آن اسكندر به مصر درآمد و مصري ها با آغوش باز او را پذيرفتند . بعد اسكندر به معبد آمّون رفت و كاهنان مصري او را پسر خدا دانستند

مادر اسكندر به او گفته بود كه او پسر خدا است و اسكندر يقين حاصل كرده بود كه اين حرف مادر راست است با همين مقصود به معبد آمّون رفت كه او را پسر خدا بدانند . دو معبد يوناني كه در آسياي صغير بودند نيز او را به اين مقام شناختند

پس از آن او اسكندريه را در كنار درياي مغرب بنا و جذب قلوب از مصري ها نمود و در موقع حركت ، رياست قشون مصر را به يك نفر مقدوني ، رياست ماليه را به يك نفر يوناني و باقي ادارات را به مصري ها سپرد ( 331 ق . م . ) .

شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۷

خشیارشا شاه که بود؟


چندي پيش توليد و پخش فيلم موهن 300 كه در رابطه با اطلاعات غلطي از نبرد خشايارشاه با يونانيان بود، در يك مقطع زماني باعث بروز واكنش هايي شد، اما كمتر كسي از اينكه «خشايار شاه كه بود و چه كرد؟» سخني به ميان آورد.
سخن از مردي است كه نه در تاريخ وطنش چنان كه بايد شناخته شده و نكات ضعف و قوت شخصيت او مورد تحقيق و بررسي قرار گرفته است و نه در سرزمين هاي ديگر و در ميان مردمي كه به واسطه لشكر كشي او به يونان به عنوان مهد فرهنگ و تمدن كهن غرب كينه توزانه و نفرت انگيز به وي مي نگرند؛ به ويژه آن كه او را بر هم زننده و سوزاننده مركز آن تمدن، آتن، مي دانند.
نام، تبار و آغاز پادشاهي
خشايار شا يا آنگونه كه شهرت يافته است، خشايار شاه چهارمين پادشاه سلسله هخامنشيان بود كه از 486 تا 465 قبل از ميلاد بر گستره اي پهناور از جهان باستان فرمانروايي داشت.
اين گستره پهناور از يك سو به رودهاي جيحون(آمودريا) و سيحون(سيردريا) و سرزمين ايراني سغديانا و از غرب تا دانوب، يونان، نيل و سرزمين هاي پيرامون مصر(ليبي و حبشه) مي رسيد.
نام و نشان خانوادگي اين پادشاه بيان كننده آن است كه فرزند داريوش بزرگ، نواده ويشتاسپ و از دودمان آريارمنه هخامنشي بود.
ايران در دوره هخامنشيان بستر شكوفايي يكي از مهم ترين تمدن هاي جهاني بود. از زماني كه كوروش كبير با تسامح و تساهل، آزادي فكر، قدم و قلم، در راه آباداني اين ملك گام برداشت، راه رسيدن به دولت جهاني فراهم شد و ايرانيان به تدريج گستره جغرافياي فرهنگي و تاريخي خود را از ورارود (ماوراء النهر)؛ يعني جيحون و سيحون در شمال شرقي تا سند و پنجاب در جنوب شرقي و از درياي سياه و كشور يونان تا مديترانه و كرانه هاي رود نيل در مصر و حتي ليبي و حبشه و ديگر سرزمين هاي دوردست آن روزگار گسترش دادند. بدين سان خشارياشا پس از داريوش بزرگ، وارث سرزميني عظيم بود كه اقوام گوناگون در آن به سر مي بردند. در واپسين سال هاي حيات داريوش جنگ هاي ايرانيان و يونانيان همچنان ادامه داشت.
آسياي صغير كه خاستگاه پادشاهي «ليديه» به مركزيت «سارد» بود و سرزمين هاي كرانه شرقي درياهاي مرمره، اژه و مديترانه كه «ايون نشين» خوانده مي شدند، بستر اين جنگ ها بودند. اگرچه داريوش به درون اروپا نيز گام نهاد، دانوب را درنورديد و تنها در نبرد ماراتن متوقف شد، اما جنگ هاي ايران و يونان پس از وي همچنان ادامه يافت. بدين سان راه پدر را پسر؛ يعني خشايارشا در پيش گرفت.
فتوحات خشايارشا
شش سال نخست حيات سياسي و پادشاهي خشايارشا، آكنده از حوادثي است كه كارداني او را به نمايش مي گذارد؛ از جمله سركوب شورش مصر كه پس از مرگ داريوش رخ داد.
معمولا پس از مرگ هر پادشاهي، شورش هايي براي تصاحب قدرت در نواحي مختلف به وقوع مي پيوندد. پس از مرگ داريوش هم، چنين شد و نخستين آنها مردم مصر بودند كه در فاصله دور از مركز حكومت هخامنشيان و عمق فرهنگي آن سرزمين ديرپا، در سراسر سال هاي حاكميت ايرانيان بر آن سرزمين خاستگاه شورش ها و دشواري هايي مي شده است.
در ابتداي فرمانروايي شاه جديد نيز طغيان فراگيري ظاهر شده بود كه لازم بود شاه براي سركوبي آن و ايجاد آرامش دوباره، به آنجا عزيمت كند.
خشايارشا، در آغاز پادشاهي با سپاهي نيرومند عازم مصر شد و با وجود مقاومت شديد مصريان، شورش را فرو نشاند. خبيش (خبيشه)، يا كسي كه ياغي شده بود و خود را فرعون مصر مي خواند، فرار كرد، همدستانش مجازات شدند و ارتش ايران توانست كه نظم و امنيت را بدان سامان بازگرداند.
پس از اين خشايارشا، برادر خود «هخامنش» را والي يا ساتراپ مصر كرد و بي آنكه تغييرات عمده اي در اركان سياسي- اجتماعي آن سرزمين وارد آورد، سكان امور را به دست گذشتگان داد. نخبگان و روحانيون مصري حقوق و اختيارات پيشين را بازيافتند و شاه نيز به خاك وطن بازگشت.
اين نخستين سفر جنگي شاه بود كه خود در راس قوا قرار داشت.
هم زمان با گرفتاري هاي مصر، بين النهرين نيز دستخوش آشوب شد و شهر تاريخي باب سر به عصيان برداشت. «بعل شي ماني» رهبر اين شورش و عنوان «شاه بابل» را بر روي خود گذاشته بود.
ولي با تدبير به هنگام خشايارشاه، اين شورش هم خنثي و ظرف 15روز به غائله خاتمه داده شد.
لشگركشي به يونان و دلايل آن
داريوش به واسطه كدورتي كه از واقعه ماراتن حاصل شده بود، درصدد بود كه آن واقعه را جبران و نيروي مجهزي براي به تمكين درآوردن يوناني ها اعزام دارد.
بي شك، مرگ او وقفه اي در تداركات امر ايجاد كرد و نيروهايي كه براي لشگركشي به يونان آماده شده بودند، ناگزير شدند كه تحت فرماندهي خشايارشا، براي آرامش مصر به كار گرفته شوند. پس از آن نيز شورش بابليان، مدتي را به خود اختصاص داد و شاه جديد لازم ديد تا به امور متفرق قلمرو پهناور خود سرو سامان دهد و با خاطري آسوده، به جنگ جهاني بپردازد.
هرودوت در رابطه با علت لشگركشي خشايارشا به يونان از قول او آورده است: «پس از اينكه پلي در هلس پونت (تنگه داردانل) ساختم، از اروپا خواهم گذشت، تا به يونان رفته، انتقام توهيني را كه آتني ها به پارسي ها و پدرم وارد كرده اند، بگيرم و البته شما مي دانيد كه داريوش تصميم داشت بر ضد اين اقوام اقدام كند. ولي مرگ به او فرصت نداد. پس به عهده من است كه انتقام پدرم و پارسي ها را بكشم و من از اين كار دست برندارم تا آن كه آتن را گرفته و آن را آتش بزنم. چنانكه مي دانيد مبادرت به دشمني با من و پدرم، اول از طرف آتني ها بود. اولا با «آريشناگر»، يكي از بندگان ما، به سارد حمله كرده، آتش به معابد و جنگل مقدس آن زدند و بعد از آن هم خوب مي دانيد كه وقتي با داتيس و ارتافرن به مملكت آنها رفتيد، چه با شما كردند. اين است چيزهايي كه مرا مجبور مي كند به ضدآتني ها اقدام كنم
اگر شاخ و برگ هاي مضامين بر ساخته هرودت نيز كنار گذاشته شود، امري بديهي است كه در دربار ايران دو عقيده درباره لشكرگشي به يونان وجود داشته و هر كدام نيز طرفداراني پيدا كرده است. منتهي شاه خود نيز در زمره كساني بوده است كه دچار ترديد راي بوده اند و عدم اعزام سپاه را ترجيح مي داده اند. اين كه در زمان شاه جديد چيزي بر قلمرو ايران اضافه نشده باشد و قلمرو امپراتوري در حد گذشتگان باقي بماند، بدون ترديد يكي از محورهاي تصميم گيري بود و سرانجام شاه را به آنجا كشانيد كه با اعزام قوا موافقت كند. از اين رو، خشايار شا پس از تصميم جنگ در خواب ديد كه تاجي از برگ هاي زيتون بر سر دارد و شاخه هاي آن تمام عالم را فرا گرفته است. سپس اين تاج ناپديد شد و مغ ها اين رويا را به حكومت وي بر تمام زمين تعبير كردند.
شاهكاري از يك سازه آبي
به گفته هرودوت، خشايار شاه بعد از فتح مجدد مصر، به مدت چهار سال به تجهيز تداركات جنگي پرداخت و لشگري را تدارك ديد كه بزرگ ترين سپاهي بود كه تا آن روز براي نبرد با يك دشمن خارجي آماده شده بود. طبيعي بود كه از مناطق مختلف امپراتوري، نيروهاي رزمنده جذب شوند و خاصه مردمي مانند فينيقيان و كارتاژيان و آن عده از سكنه يوناني آسياي صغير كه در ايران وفادار مانده بودند، در امر تجهيز ناوگان دريايي شاه، همراهي جدي نشان دهند.
از آنجايي كه ساليان سال، انديشه نبرد، ايرانيان را به اين نتيجه رسانيده بود كه با يونانيان بايد در دريا مصاف كنند و اين مجموعه مردم جزيره نشين را بيش تر در آب هاي اژه و مرمره جست وجو كرد، به امر شاه به حفر كانالي پرداختند كه خوشبختانه در سنوات اخير و به همت باستان شناسان انگليسي عرض، طول و نحوه استقرار آن، كشف شده است.
بر اساس گزارش روزنامه نيويورك تايمز، خشايار شاه پادشاه ايران در سال 480 قبل از ميلاد دستور حفر اين كانال را به مهندسان نظامي ارتش ايران صادر كرد. اين كانال كه در شبه جزيره اي در درياي اژه و شمال يونان حفر شده است، يكي از بزرگترين و شگفت انگيزترين فعاليت هاي مهندسي آن زمان بوده است.
لشگركشي براي تاديب
خشايارشا با يونانيان بالاخره جنگيد تا آنها را تاديب كند. از آن روي كه شورش كردند و سارد را به آتش كشيدند.
در ترموپيل بر سپاهيان اسپارتي تحت فرمان لئونيداس پيروز شد، از آن روي كه بسياري از آنها رغبتي در دفاع از سرزمين خود نداشتند و از هم گسيخته بودند و آن سيصد تن هم كه ماندند و جنگيدند، خواستند كه وفاداري به قوانين سرزمين خود را به ديگر يونانيان يادآوري كنند.
خشايارشا با تلاش و كوشش سپاهيان كارآمد خويش آتن را تسخير كرد و اين نماد فضايل مغرب زمين را فتح كرد.
با اين اوصاف مورخين يوناني، تمام لشگر كشي هاي خشايارشا را با حب و بغض به اين شاه ايراني نوشته و حتي وي را نكوهش كرده اند و امروز اگر برخي مي كوشند تا چهره خشايارشا را خلاف آنچه كه هست به تصوير بكشند، از آن روست كه بر ناكامي خويش سرپوش بگذارند. گويي كاري كه خشايارشا در يونان كرد، دست كم با كاري كه اسكندر مقدوني در ايران به سرانجام رساند به يكسان بايد ارزش گذاري، نقد و تحليل شود.
اما هيچ يك از بدگويي هاي هرودوت اصالت خشايارشا را نپوشاند و با عظمت احترام او قابل قياس نيست.