شاهنشاهان پهلوی

شاهنشاهان پهلوی

دوشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۱

تنور جنگ ایران و عراق را چه کسی داغ میکرد؟



ویکتور استروفسکی ،افسر فراری و پیشین موساد در نسک (کتاب) خود که  راه نیرنگ نام دارد،
پرده از دودوزه بازیهای اسراایلی ها برای داغ نگهداشتن تنور جنگ ایران -عراق برمیدارد : روش کار به این روی بود که ما در لندن آدم داشتیم،که خود را یک میهن پرست جا زده بود(یک نفر که همزمان خود را هم ،میهن پرست ایرانی و هم، میهن پرست عراقی جا میزد ! به هردو سفارت ایران و عراق تلفن میکرد و جایگیری درست کشتیهای نفت کش هردو کشور را در شاخاب خلیج پارس به یکدیگر آشکار میکرد و نیروهای این کشورها کشتیهای همدیگر را آماج گلوله ها و بمباران خود و آنها را به ژرفای آبهای شاخاب خلیج پارس می فرستادند، به این روی ما تنور جنگ بین دوکشور ایران - عراق را داغ نگه میداشتیم و باورمان این بود که دو کشور دشمن ما تا زمانی که باهم درگیر جنگ هستند، با ما جنگی نمیتوانند داشته باشند

یکشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۱

پهلوی ها یا قجری ها؟


تفاوت و مقایسه رفتار فرزند شایسته و نیک نهاد ایران، رضا شاه بزرگ، با رفتار مغول زادگان قاجار و خمینی هندی زاده

هنگامی که «کریمخان زند» سر دودمان خاندان زندیه، درگذشت، بنابر وصیت خودش او را در شیراز به خاک سپردند. وقتی آغا محمد خان قاجار، از نواده گان چنگیز خان مغول بر سر کار آمد، دستور داد تا پیکره کریم خان را از خاک در بیاورند و آنرا به تهران منتقل کنند. سپس دستور داد او را در زیر پلکان کاخ صاحبقرانیه که خودش در آنجا زندگی می کرد، مدفون کنند تا هر روز که از پله ها بالا و پایین می رود، از روی او بگذرد

هنگامی که رضا شاه بزرگ، این فرزند شایسته ایرانی، شاه شد، دستور داد تا برای احترام به آن مرده، کریمخان را از زیر پلکان کاخ خارج کنند، استخوانهایش را با گل آب بشویند و جنازه اش را به شیراز و به همان جایی ببرند که وصیت کرده بود.

در تازش دوم تازیان، هنگامی که خمینی دژخیم روانپریش هندی نسب، بر اریکه قدرت تکیه زد، طی حکمی، شیخ صادق خلخالی را موظف کرد که با بلدوزر به شهر ری، جایی که آرامشگاه رضاشاه بزرگ بود، برود و آنرا با خاک یکسان کند، و بجایش یک توالت عمومی بسازد.

جمعه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۱

نیرنگ های پلید اسراایل


اسرائیل از نخستین سالهای دهۀ هفتاد با پیوندهائی که با چند تا از سران ایران ویران کن حزب توده آنهم بوسیلۀ کوبا و سندنیستای نیکاراگوا،پیدا کرد،برنامه ریزی حکومت مذهبی در ایران را تهیه و با یاری به اسلامیون،آیندۀ درخشان اسرائیل را در به فرمداری(حکومت) رسیدن ،شیعیان دید،بنابراین از نخستین سالهای دهۀ 1970 رژیم پادشاهی را سرنگون شده دیده و همکاریهایش را با اسلامیستها آغازکرد،...پیشنهاد میکنم نوشتۀ "پول خون" که بوسیلۀ مشاور ارشد نخست وزیر آنزمان اسرائیل(آری بن مناشه) که با کوششهای دکتر مسعود انصاری به فارسی برگردانده شده است را از نگرتان بگزرانید


یادآوری روزهای سیاه و شوم و قابل توجه آنهائیکه عاشق اسرائیل اند و آنها را دوست میشمارند!!!


هنگامی که معلوم شد کار شاه پایان یافته است،اسرائیل باشتاب برای حفظ منافع خود دست بکار شد، در یکی از آخرین هواپیماهای "اِل آل" که پیش از بسته شدن فرودگاه تهران به این شهر پرواز نمود،اسرائیل ۴۸ نفر خلبان را با لباسهای غیرنظامی جای داده بود،چند روز بعد خلبانان اسرائیلی ۴۸ جت "اِف ۱۴" را از ایران خارج کردند و به پایگاهی در شمال سینا منتقل نمودند(این هواپیماها بعدا بوسیلۀ اسرائیل به تایوان فروخته شد). این هواپیماها را آمریکا در سپتامبر ۱۹۷۸ به ایران تحویل داده بود،تحویل هواپیماها ی مذکور در چنین زمانی به ایران، یکی از علل نا آگاهی حکومت کارتر نسبت به اوضاع و احوال ایران بشمار میرود،آمریکا این هواپیماها را حتی پیش از اینکه وارد نیروی هوائی خود آمریکا بشود،در اختیار رژیم شاه قرار داده بود و شاه که رژیمش درحال فرو ریزی بود،تا گردن بهای آنها را به آمریکا پرداخته بود،آمریکا از اینکه اسرائیلی ها به کیفیت یاد شده،هواپیماهای مذکور را از ایران خارج کردند، شاد شد، زیرا باور داشت که عمل شایسته اسرائیلیها بجا بوده و از اینکه هواپیماهای مذکور به دست افراد ناباب بیفتد، پیشگیری کرده است
پول خون – نوشته آری بن مناشه

جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۱

رازهایی از اعدام های دوران موسوی




يك كارمند سابق قوه قضائيه در يك سرى گزارش كه توسط مسعود نقره كار و به نقل از يك كارمند ذى نفوذ سابق قوه ى قضاييه ى ايران منتشر شده است پرده از رازهايى در زندانهاى ايران برداشته شده است كه مى تواند بر افكار عمومى تاثير بسزايى داشته باشد.

اين شخص در پانزدهمين بخش از گزارشهاى خويش توضيح مى دهد كه "خمينی مثل اکثر آيت الله ها و مجتهدين بر مبنای احاديث و احکام ابتدا نظرش اين بود که بعد از کشتن منافق، جسد را بايد در بيابان رها کرد تا طعمه حيوانات شود"

گفتنى است "منافق"، "محارب"، "ضد انقلاب" و چندين ناسزا و برچسب ديگر، از آغاز پيروزى انقلاب سال ۱۹۷۹ تا كنون "اتهاماتى" شمرده شده است كه مخالفان و منتقدان را روانه ى چوبه هاى دار، سينه هاى ديوار و انواع اعدامهاى ديگر كه يكى از آنها "تعزير حتى الموت" (شلاق تا مرگ) مى باشد، كرده است.

در اینجا به نقل از كارمند سابق حكومت ايران، روشن مى شود كه رهبر پيشين جمهورى اسلامى از ترس فاش شدن ارقام بالاى تيرباران شده ها، حلق آويزگشته ها و زيرشكنجه جان باخته ها، نصيحت ناصحان را مى پذيرد و از رها كردن اجساد در بيابانها طبق نظريه ى سنتى فقها، منصرف شده، به طرح گورهاى دسته جمعى دور افتاده تن مى دهد.


گورهای ناشناخته

گزارش حاكى است كه در کشتار تابستان ۱۳۶۷ هجرى شمسى (۱۹۸۸ ميلادى) چون تعداد قربانيان بسيار زياد بود و اعدام ها، دسته جمعی و در فواصل کوتاه انجام می شد، جسد قربانيان در گورهای دسته جمعی در مناطق مختلف دفن شدند. لذا هنوز بسياری از اين مناطق ناشناخته مانده اند.

كارمند سابق قوه ى قضاييه مى گويد: "برخی مناطق لو رفتند و يا توسط ماموران به خانواده ها گفته شدند، برخی را خانواده قربانيان بر اثر تصادف شناسائی کردند. در شيراز در يکی دو منطقه جسدها را چون باعجله دفن کرده بودند وعمق گور ها کم بود باران مهر ماه همان سال خاک را شسته بود و جسدها نمايان شده بودند و رهگذران پی بردند که آن منطقه گور دسته جمعی ست و خبر پيچيده بود."

وى مى افزايد: در شيراز برنامه دفن در گورهای جمعی در غالب مواقع توسط شاهرخ صبوری وحسين الهی و سرمست اخلاق تابنده انجام می شد، سرمست تا ۶۳-۶۴ (۱۹۸۵-۱۹۸۴) به عنوان راننده لودر در دفن قربانيان نقش داشت و بعد نعمت زراعت پيشه اين وظيفه را به عهده گرفت. شاهرخ محل را مشخص می کرد و سرمست و بعدها نعمت از ساعت ۱۱ تا ۱ بعداز نيمه شب گور راحفر می کرد، و حدود ساعت ۱ بعد از نيمه شب ، يا شب بعد در تاريکی اجساد را می بردند و می ريختند توی گور، و بلافاصله هم لودر روی اجساد خاک می ريخت.

او توضيح مى دهد: معمولا" بعد از بيست روز می آمدند خاک را زيرو رو می کردند و گرد سفيدی که در بشکه های آبی بود، روی اجساد می ريختند و روی آن سيمان خالی می کردند. اوائل تصور من اين بود که اين گرد سفيد آهک است و آهک باعت از بين رفتن سريع تر جسد می شود، اما بعد ها شنيدم يک ماده شيميائی با بوی بسيار تند بود، هم برای سمپاشی و هم از بين رفتن سريع اجساد. گاهی از يک گور دسته جمعی به دفعات برای دفن استفاده می کردند.

همين مسئول مطلع سابق فاش مى سازد: در شيراز دو گور دسته جمعی بزرگ وجود دارد و چندين گور دسته جمعی کوچک و پراکنده. او سپس در مورد هر كدام توضيحات مفصلى مى دهد.


نشانی گورها


گورهاى جمعى مورد اشاره ى وى عبارتند از: گور موجود در پادگان امام حسين فعلی (پادگان مسگر سابق) و ميدان چوگان روبروی اين پادگان، مناطقی از دارالرحمه شيراز به نشانی جاده کمر بندی و خيابان اصلی شهرک شيخ علی چوپان، محله يا روستای مخروبه ای به نام محله "چنار سوخته " به طرف دشت ارژنگ، گورستان قديمی دارالسلام در جوار دروازه شاه داعی الله، اطراف تيمارستان سلامی در جاده اکبر آباد يا جاده فسا، آب انبار قوزی از شيراز به طرف مرو دشت و قصر صاحب الزمان (يا پادگان صاحب الزمان در جنوبی ترين منطقه شيراز)، ۷ گور دسته جمعی در مناطق پرتى در جاده سيمان شيراز، اطراف پل حسين آباد جاده فسا و چاههاى خشكى در مناطق مختلف از جمله در زندان سپاه (پلاك ۱۰۰).

كارمند مطلع و ذى نفوذ سابق قوه ى قضاييه ى ايران اسامى بعضى از قربانيانى را كه مى شناسد و مى داند كه در "دارالرحمه" دفن شده اند را به اين ترتيب نام مى برد: وحيد ( يا سعيد) کريمی، مسعود ده بزرگی، مهرداد نجاتی ،مينا طالب پور، شهلا فرهی ، مينا وحيدی و مصطفی ميبدی. او مى افزايد: می گفتند ۵ نفر آخری به دار آويخته شدند و بقيه تيرباران شدند.

وى همچنين يك ليست ۸۰ نفرى از شكنجه گران و اعدامگران را با نام و شهرت و بعضى از ويژگى ها ذكر مى كند، ولى اضافه مى نمايد كه ممكن است بعضى از اين نامها "مستعار" باشند.

او در مورد بعضى از اينها مى گويد كه در جريان اعدام های سال ۶۷ بسيار فعال بوده و سابقه تجاوز به دختران و زنان محکوم به اعدام داشته اند. بعضى از آنها را هم بسيار وحشى، منحرف، ساديست، عصبى و شديداً بى رحم توصيف كرده است.

اين كارمند سابق قوه ى قضاييه ايران راز بعضى از قتل ها را فاش مى كند كه در زمان خود "خودسوزى" يا "خودكشى" قلمداد شده اند.

او نه تنها گزارشهاى وجود تجاوزات جنسى به دختران و پسران جوان و زنان در شكنجه گاههاى ايران را تاييد مى كند، بلكه مى افزايد: عمل خون گيری و در آوردن عضو بدن زندانی اعدامی در بيمارستان حافظ، طبقه آخر، که بخش سپاه پاسداران بود، توسط پزشکان سپاه انجام می شد.

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۱

متن سخنرانی پرویز صیاد در دانشگاه کالیفرنیا




بیست ودوسال پیش، وقتی همین دانشگاه اولین جشنواره سینمای جمهوری اسلامی را در لس انجلس برگذار میکرد من با گروهی از همفکرانم مقابل سینمای نمایش دهنده پلاکارد مخالفت بدست گرفتیم در اعتراض به برقرای روابط فرهنگی این دانشگاه با وزارت ارشاد اسلامی که از تهران فیلمها را بسته بندی کرده و به امریکا ارسال داشته بود. حقیقت را گفته باشم من هنوزهم به چنین روابط دوستانه ای معترضم.

من بر این باور ادامه میدهم که نظام مذهبی حاکم بر ایران امروز، بنا به طبیعت و جوهر ذاتی خویش مخالف و معارض علم وهنراست و با تجدد که هنرهای تصویری دستاورد آنند سر عناد دارد. با اینهمه از سینما بعنوان حربه ای برای فریب استفاده میکند تا تصویر کاملا متفاوتی از آنچه هست به جهانیان بنمایاند.
من فراموش نمی کنم نظام اسلامی حاکم بر ایران چگونه با آتش زدن سینماها –و در یک مورد همراه با تماشاگران زنده- به قدرت رسید و خود را تثبیت کرد. درطول ششماه آخر پیش از انقلاب، اسلامگرایان افراطی سی ودو سینما را در تهران و هشتاد و هشت سینما را در شهرستانها به آتش کشیدند از جمله سینمارکس آبادان که درآن ۳۸۹ انسان در آتش سوختند درحالیکه به تماشای یک فیلم نشسته بودند. یعنی دستاوردی از کار ما، خانواده سینما.
بنابرین بعنوان عضوی از خانواده سینما براین باورم که حکومت جمهوری اسلامی که در ان مسببین فاجعه، سینما رکس هنوز صاحب مقامات عمده اند، نه استحقاق داشتن صنعت سینما دارد و نه شایستگی اش را چه رسد به انکه در فستیوالها و مراکز فرهنگی جهان پشت سپر فیلمهای مثلا متفاوت مشارکت یا حضورداشته باشد

بعنوان فیلمسازی در تبعید - که « سرحد » اخرین فیلم مخالف با اسلامگرایی افراطی اش سالهاست ازفستیوالهای سینمایی طرد شده است - شاهد بوده ام که چگونه بسیاری از جشنواره ها و مراکز فرهنگی جهان در ربع قرن گذشته بپاس. گرفتن مشتی فیلم برای برنامه سالیانه شان ، نقض دایمی حقوق بشر درایران را نادیده گرفتنه اند وبالاخره پرسش مدام من از خودم انست که چه برسروجدانیات ادمی امده است؟

زمانی بود که ادیبان وهنرمندان ازکارنکردن زیر سلطه رژیمهای سرکوبگر بحرمت واعتبار می رسیدند. برای نمونه ما اکنون در سالن سینمائی نشسته ایم که بیلی وایلدر نامیده می شود، فیلمنامه نویسی از آلمان که دراولین سالهای روی کار اواقعا واقعا آمدن هیتلر به ایالات متحده گریخت وبه اسطوره ای در تاریخ سینمای امریکا بدل شد.
وباز زمانی بود که هنرمندان وحتی ورزشکاران آفریقای جنوبی در دوران آپارتاید به مراکز فرهنگی و مسابقات جهانی پذیرفته نمی شدند.

واقعا چه اتفاقی رخ داده است ؟ درتوجیه شرایط امروز دودلیل بیشتر نمی توان یافت؛ یا اقبال جمهوری اسلامی خیلی بلنداست که اینگونه درهای مراکز فرهنگی و غیرفرهنگی به رویش باز است ویا جهان حساسیت خودرا نسبت به سرکوبگران ونظام های جنایتکار ازدست داده است!
با اینهمه اجازه بدهید قدمی را که دانشگاه کالیفرنیا در لس انجلس برداشته است نشانه ای ازبیداری وجدان بگیریم، نشانه ای از امید که همه صداها امکان شنیده شدن بیابند، حتی صداهايی که خواهان چندانی ندارند. مثل صدای من!...

سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۱

نقش شوروی در براندازی نظام پهلوی و جنگ ایران و عراق


از كتاب «كا.گ.ب در ايران» 

پس از پيروزي انقلاب، به دستور مستقيم كميتهء مركزي حزب كمونيست اتحاد شوروي، ايستگاه كا.گ.ب در تهران با هدايت سفارت شوروي موظف شد با رهبري گروهكهای تروريستي «فدائيان خلق» و «مجاهدين خلق» تماس برقرار كند. مسئوليت اين ارتباط به عهدهء «ولاديمير فيسنكو» افسر شاخهء اطلاعات سياسي ايستگاه (مستقر در سفارت شوروي در تهران)، گذاره شد. وي به زبان فارسي، تسلط كامل داشت و با موهاي سياه و چشمان قهوهاي، ظاهري كاملن ايراني داشت. وي مستقيمن به ستادهاي مركزي مجاهدين و فدائيان رفت و سرانجام موفق شد با رهبران اين دو گروه ملاقلات كند

از كتاب «كا.گ.ب در ايران» : 
برقراري روابط ما با سازمان مجاهدين خلق، عليرغم توهماتي كه آنها داشتند، به خوبي پيش ميرفت و گسترش مييافت. مجاهدين در جريان حمله به سازمانهاي رژيم شاه، سفارتخانههاي ايالات متحده و بريتانيا، توانسته بودند آرشيو اسناد ساواك را بدست آورند. وقتي اين خبر را به مسكو منتقل نموديم، بلادرنگ خطاب به ما چنين نوشتند: «بلافاصله با مجاهدين تماس بگيريد و از آنها اسناد مربوط به دخالت و هدايت مزدوران اطلاعاتي شوروي در ارتش و ساير دستگاهها و به خصوص پروندهء سرلشگر مقربي را در ساواك بخواهيد.» 

دبير اوّل سفارت شوروي در تهران و از مامورين عاليرتبه KGB 
Vladimir Fisenko مورخ 7 / 2 / 1358 
تهران - خيابان روزولت - خيابان ديبا - ساختمان شركت نولكو 
ماجراي سرلشگر مقربي يكي از بزرگترين اشتباهات رزيدنسي «كا.گ.ب» در تهران محسوب ميشد و به همين جهت زياد هم حيرتانگيز نبود كه مقامات مركز در مسكو، اين چنين، تشنهء آگاهي به علل لو رفتن سرلشگر مقربي باشند. در آن زمان «گنادي كازانكين» مجددا به عنوان رزيدنت (رياست ايستگاه) كا.گ. ب در ايران خدمت ميكرد. كازانكين بلافاصله «فيزنكو» (فيسنكو) را احضار كرد و با نشان دادن متن تلگرام، به او دستور داد فورن با رابط خود در سازمان مجاهدين خلق تماس بگيريد. هنگامي كه فيزنكو به اتاق كار كازانكين آمد تا دستورات او را بشنود، من هم در آنجا حضور داشتنم و لذا به عنوان يك شاهد عيني، جريان مكالمهء آنها را نقل ميكنم. فيزنكو در پاسخ به دستور كازانكين گفت: «همين الآن به شهر ميروم و بعد از بررسي اوضاع، براي پرهيز از تعقيب و مراقبت، تلفني با رابطم تماس ميگيرم.» ولي كازانكين كه تصميم فيزنكو را نميپسنديد، با لحني هيجانزده به او پاسخ داد: «اين كار جز وقت تلف كردن بيهوده نتيجهاي ندارد. فورا از همين سفارتخانه به او تلفن كن.» 

فيزنكو امتناع كرد و گفت: «ولي اين كار خطرناك است.» در جواب او كازانكين مصرانه دستور داد: «هيچ خطري ندارد. ساواك توسط انقلابيون از بين رفته است و ما آزادانه شهر را در كنترل داريم. هيچكس به تلفنهاي ما گوش نخواهد كرد. همين الآن از سفارتخانه به رابطت تلفن كن.» 

رابط فيزنكو، يكي از انقلابيون بود به نام «محمدرضا سعادتي» كه يكي از رهبران سازمان مجاهدين خلق نيز محسوب ميشد. قرار ملاقات نيز در يكي از خانههاي تيمي مجاهدين در غرب تهران گذاشته شد. 

روز موعود، فيزنكو به همراه «علياف» (يكي از مأموران رزيدنسي سفارتخانه شوروي در تهران) و رانندهء عملياتي رزيدنسي عازم محل ملاقات شدند. پس از كمي گشت و گذار و بررسي اوضاع از نظر امنيتي، اتومبيل آنها كه شمارهء سياسي داشت، يك كوچه پائينتر از ملاقات توقف كرد و فيزنكو با راننده از آن پياده شدند و به سمت ساختمان محل قرار به راه افتادن

علياف همانجا در خيابان روبهروي محل ملاقات، به مراقبت پرداخت تا اگر خطري پيش آمد، به فيزنكو علامت بدهد. چون همه چيز آرام و مرتب بود، فيزنكو زنگ درب منزل را به صدا درآورد. هنگامي كه درب باز شد، او وارد راهرو منزل گرديد و سپس زنگ درب آپارتمان طبقهء همكف را فشار داد. اين در هم بلافاصله باز شد و فيزنكو پس از ورود به داخل آپارتمان، محمدرضا سعادتي را پشت يك ميز، ايستاده ديد كه مثل هميشه قيافهاي رنگ پريده داشت و يك پروندهء قطور پر از سند نيز روي ميز ديده ميشد. در اين لحظه، ناگهان در پشت سر فيزنكو به شدت بسته شد و موقعي كه او به عقب برگشت، چشمش به چهار نفر افتاد كه تازه وارد اتاق شده و تپانچههاي خود را به سوي فيزنكو و سعادتي نشانه رفته بودند. به نظر ميآمد دامي پهن شده باشد. فيزنكو، پس از ورود به سفارتخانه شوروي به ما گفت كه افرادي قصد بازداشتش را داشتند و به هيچ وجه شبيه اعضاي كميتههاي انقلاب نبودند، زيرا هم كراوات داشته و هم لباسهاي بسيار گرانقيمت بر تن داشتند. بر اساس حرفهاي فيزنكو حدس زديم كه بيترديد آنها ميبايست از مامورين ساواك باشند! 


از اطلاعيه شماره 19 سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي 
دستگيري محمدرضا سعادتي (جاسوس سفارت شوروي معروف به سيكو)
به منظور جلوگيري از درگيريهاي سياسي، مامورين 5 دقيقه زودتر از شروع ملاقات به شركت وارد شده و مرد تماس گيرنده را دستگير و مدارك را ضبط نمايند، اما از دستگيري «فيسينكو» خودداري شود. فيسنكو پس از خارج شدن از شركت، سوار اتومبيلي كه توسط سه نفر مامور اطلاعات شوروي، هدايت ميشد، گرديد و منطقه را ترك نمود. در بازرسي بدني از مرد تماس گيرنده (محمدرضا سعادتي) مشخص شد كه وي مسلح به اسلحهء كمري ميباشد و نيز در جستجوي مقدماتي از وسائل شركت، يادداشتي كه حاكي از همكاري اين شخص با سرويس اطلاعاتي شوروي ميباشد، بدست آمد. 

نام: محمدرضا سعادتي 
شغل: فارغ التحصيل مهندسي برق و عضو هيئت مديره شركت نولكو 
شروع فعاليت سياسي: از اوائل سال 1357 با هدف ساقط كردن حكومت 
وي در بهمن ماه 1357 به عضويت سازمان مجاهدين خلق درآمد و مستقيماً زير نظر شخصي به نام «خسرو نظامي» رئيس انتظامات گروهك مجاهدين خلق انجام وظيفه مينمايد. «خسرو نظامي» كه در بازجوييهايي محمدرضا سعادتي، از وي نام برده شده است، نام مستعار است و چنين شخصي وجود خارجي ندارد. 

چگونگي برقراري ارتباط با مقامات شوروي: 
محمدرضا سعادتي اعتراف نمود كه در اوائل بهمن 1357 در تظاهراتي كه در دانشگاه تهران ترتيب يافته بود، با «ولاديمير فيسنكو» آشنا شده و وي خود را خبرنگار روزنامهء‌ «ايزوستيا» معرفي و ضمن طرح سوالاتي در زمينهء جنبش ضدشاه و هدفها و برنامههاي آن، اظهار علاقه نموده بود كه باب مراوده با وي را باز نمايد. از آن تاريخ به بعد، ملاقاتهاي منظم خصوصي بين سعادتي و افسر اطلاعات KGB (سفارت شوروي) برقرار ميگردد.((

اسراایل هرچه باشد مرا دشمن است



دوستان کورد زبان باید از این پیوندها دور باشند،صهیونیست ها دوست هیچکسی نیستند بجز خودشان.