شاهنشاهان پهلوی

شاهنشاهان پهلوی

دوشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۳

این چه گوارا کیست؟




چرا ایرانیان با ناآگاهی و از روی احساس، مردی کمونیست، یزدان گریز و یزدان ستیز (آتئیست) خونریز و بسیار سنگدل، و کُشتارگری بسیار خونسرد را، بُت پوشالین و دروغینِ خود کرده اند؟
آیا می دانید که «چه گوارا»، یک دستگاهِ کُشتارِ همگانی بود؟.
«چه»، پیش از رسیدن به چهل سالگی، با لو رفتن جایگاهش بوسیله همان «خلقی» که وی مدعی پیشتازی و نمایندگی آنها بود، در کشور بولیوی، به دام افتاده و اعدام شد، ولی تا پیش از کشته شدن، در کشتارِ هزاران تَن دست داشت، و این گفته آن شاعر فارسی زبان را تداعی می کند که: {ای کُشته، که را کُشتی، تا کشته شدی زار!؟}....
«چه گوارا» به هیچ عنوانی، شایسته-ی آن تعریف و تمجیدهای ابلهانه ای که از سوی شیفتگانِ متعصبِ ناآگاهش بر او روا داشته می شود، نیست.


«چه گوارا» پس از فروپاشیِ دولت «باتیستا» در کوبا، و چیره شدن شورشیان کمونیست به سرکردگی «فیدل کاسترو» و برادرش «رائول کاسترو»، و همین «ارنستویِ خودمان!!!» ، در راهی گام گذاشتند که پیش از آنان، آموزگاران خونریزشان «لنین و استالین» آن را بنا نهاده بودند و در روسیه-ی شوروی، پیاده کرده بودند. راهی که فرجامش، کشتار همگانی میلیون ها تَن از شهروندان روسیه به دست آن کمونیست هایِ یزدان ناباور، یزدان گریز و یزدان ستیز(آتئیست) بود... و اکنون برادرانِ کاسترو!، و دوستِ گرمابه و گلستانشان؛ «چه گوارا»، به پیروی از رَوش و مَنش برادران کمونیست روسی شان، همان برنامه ها را برای به زیر چیرگی درآوردن شهروندان بخت برگشته-ی کوبایی، در سر می پروراندند، و سرانجام آن را به اجرا درآوردند!
«باید بدانیم که پیش از به پیروزی رسیدنِ آشوبگران چپی در کوبا، آنان از سوی نهاد رهبریِ شوروی، یاری و پشتیبانی می شدند، و از همان زمان، برنامه-ی آنان برخورد بسیار تند و خونریزانه با کَسانی بود که با شورش کمونیستی (شما بخوانید انقلاب کوبا)، مخالف بودند، همان برنامه و روشی که در شورش 57 در یاران اسلامی دنبال شد... و مخالفت با اندیشه و بینشی به نام «کمونیسم» در نزد چه گوارا و یارانش، مجازاتی برابر با مرگ داشت... آن بخت برگشتگانی که به دست چه گوارا و نیروهایش افتادند به همین انگ! سزاوار مرگ دانسته شدند و همانگونه که شورشیان پنجاه و هفتی در ایران دست به کشتار زدند، آنان نیز چنین کردند.


پس از پیروز شدن شورش کمونیستی در کوبا، بسیاری از مردانِ کوبایی به دست ارنستو! و یارانش، تیرباران ،کشته و اعدام شدند، و اینان، بسیارانشان از ارتشیان کوبایی و یا کسانی دیگر بودند که با شورش کمونیستیِ برادران کاسترو و چه گوارا، سر سازگاری نداشتند.
بسیاری از کُشتار ها با امضاء و فتوای خود «چه گوارا» انجام شد.


بر پایه-یِ آنچه که پژوهشگران و نویسندگان درباره-ی شورش کمونیستی کوبا نوشته اند، همه-ی این کشتارها و اعدام ها، بی آنکه دادگاهی برگزار شود و بی گذراندنِ روندِ قضایی، انجام گرفته است، همانند آنچه که شورشیانِ خونریز پنجاه و هفتی، و صادق خلخالی در فردای بیست و دو بهمن کردند، در محاکمه های صحرایی و در دل کوهها انجام شد و در همانجا جنازه هاشان یا خوراک کرکس ها شدند، و در چالهای گروهی مدفون گردیدند.
پس از آن داستانِ خلیج خوکها، دگر بار، فهرستی از سوی «چه گوارا» و دیگر سرکردگان شورش کمونیستی کوبا فراهم شد که در آن، هزاران تَن از شهروندان کوبایی دستگیر و آماده برای کشتار شدند، همانند «خیزش شاهرخی=کودتای نوژه»، که صدها تن را از مرد و زن و پیر و جوان اعدام کردند و اندازه-ی سرکوب و میزان خونریزی و سرکوب مردم در کوبا به گونه ای بود که خود همین «ارنستو» به سفیر شوروی در کوبا، چنین گفته بوده است که: {آنچنان از اینها که با ما مخالف بودند، کُشتیم که دیگر هرگز توان و یارایِ سربلند کردن ندارند}.


یادتان باشد که فهرست قربانیانِ این بُت پوشالین و خونریز (چه گوارا) تنها به شمارِ آنانی که پس از پیروزی چپی ها در کوبا، سر به نیست شدند، بسنده نمی شود. در رَوَند جنگ های پیش از فروپاشیِ دولت باتیستا در کوبا، بسیاری از شهروندان آن کشور کُشته شدند و این کشتارها از سوی آن تفنگچیان! و خونریزانی انجام شد که فرمانده شان همین «ارنستو چه گوارا» بود، که اکنون ناآگاهانِ بسیاری در جهان، و شوربختانه برخی از هم میهنان ما در ایران! او را می ستایند.
همین رفیق «چِه!» ، کَسی بود که برپاکننده-ی نخستین تیرباران ها در کوبا بود. و افزون برآن، ایشان یکی از بنیاد گذارانِ اردوگاه هایِ کاری بود که شهروندان کوبایی را به زور در آن وادار به بیگاری و بردگی می کردند.
در باور و اعتقاد مسلکی و مکتبی به نام «کمونیسم»، که همین «ارنستو چه گوارا» به آن از بیخ و بُن باور داشت و برایش و در راهش آماده-ی کشتار همگانی بود ، گرفتن دارایی های مردم از دستشان (مصادره-ی اموال) و دست درازی به زمین و خانه و کارخانه-ی شهروندان کوبایی و به زور از چنگشان بیرون آوردن ، کاری واجب، اخلاقی و در راستای پیاده کردن آرمان هایش بود و چنین هم کرد و همانگونه که شورشیان پنجاه و هفتی، در فردای بیست و دو بهمن، به نام مصادره اموال «طاغوتیان»، به هر جا و هر چیز که دلشان خواست دست درازی کردند، دارایی های مردم را غارت و به نفع خود و انقلابشان مصادره و چپاول کردند.


این ارنستویِ شورشی آشوبگر، از جوانی از شیفتگانِ متعصب برادران روسِ خود در شوروی بود، و در پایِ امامزاده ای به نام «مکتب کمونیسم»، آن هم از گونه-ی روسی لنینی استالینیِ آن، به سینه زنی می پرداخت. هرچند که در سالهای پس از آن، ایشان بیشتر به چینِ مائوئی! گرایش پیدا کرد و دلبستگیش به روسها کمتر شد. و چرا؟
چون که ایشان، چینی ها را آموزگاران بهتری برای خود دید و جامعه-ی چین را که از سوی رهبران کمونیستش به سختی به زیر سرکوب گرفته شده بود را، بیشتر می پسندید و می دانیم که در چین چه گذشته است...
«چه گوارا» یکی از آرمان هایش؛ گسترش شورش ها و آشوب های کمونیستی در جهان بود و به همین علت بود که در آفریقا و همچنین در آمریکایِ جنوبی هر کَسی را که سرش بویِ قورمه سبزی! می داد و دلش برای تفنگچی بودن! می تپید را گرد خود آورد و به پرورش و آموزشِ شاگردانِ جنگجویش پرداخت، و آینده نشان داد که بسیاری از این شاگردان، چهره های بسیار بدنام، خونریز و ستمگری از کار درآمدند...


در کوبا شهری به نام ِ«سانتاکلارا» وجود دارد که در آن بنایی به یادبود این «ارنستو» ساخته اند. و این شهر، همان شهری است که در سالِ هزار و نهصد و پنجاه و هشت ترسایی (میلادی)، همین «چه گوارا» در آنجا دستور داد که: بانکها را به تاراج ببرند و چپاول نمایند و سپس هرکَسی را که یافتند و با آنان مبارزه کرد و مخالف بود را از دَم کشتار نمایند، و بدین شیوه دستور به خونریزی همگانی در آنجا داد، و گویا امروزه و در این روزگار کنونی، کَسی در کوبا نمی تواند آن رویداد تاریخی را به یاد آورد
بَد نیست که بدانید: «ارنستوی» ستمگر بی رحم، که چنین کارنامه-ی تباهی دارد و اینگونه دست خونینش نمایان است، از سوی «نلسون ماندلا»! -زنگی فراماسیونی- یک قهرمان بزرگ نامیده شده است!!!
« ژان پُل سارتر»، که او نیز بُتی برای برخی از «هم میهنانِ روشن فکر نمای» ما شده، «چه گوارای» خونریز را، روشن فکر ترین!!! و کامل ترین کَسی می دانست که در روزگار کنونی ما وجود داشت!!!


پایان سخن: همان گونه که خزعبلات خمینی گجستگ هندی زاده، برای مردم ناآگاه «ونزوئلا» و «کلمبیا» و «چاد» امروز، بدون کمترین کنکاش و مطالعه در رفتار اهریمنی و ضد بشری وی، بمثابه آیه های وحی مُنزل و نماد «مبارزه ضد امپریالیستی!؟!» جا خوش کرده، یاوه های این شورشگر آدمکش کمونیست آمریکای جنوبی نیز، برای رقاصه ها و ژیگلوهای خودی نیز، همان ارزش و جایگاه را یافته است...


یکشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۳

شکوه میرزادگی کیست؟






شكوه ميرزادگي يكي از اعضاي گروه تروريستي چپگرا موسوم به «سیمُرغ» است كه در سال 1352 به اتهام مشاركت در طراحي يك حمله مسلحانه گروگانگيري دستگير و محاكمه شد اما با لو دادن دوستانش مورد عفو قرار گرفت.

شکوه فرهنگ ( "فرهنگ" يا "فرهنگ رازي" نام خانوادگي شوهر اولش بود)، همراه با خسرو گلسرخی شاعر جوان چپ ‌گرا و همسرش عاطفه گرگین به عنوان خبرنگار سرویس ادب و هنر در روزنامه کیهان فعالیت می ‌کرد. آن ‌ها گروهی چپي را تشکیل ‌دادند که در اوایل دهه ۵۰ طرح ترور محمدرضا پهلوی را در سر می پروراند.

در این میان، «شکوه فرهنگ» از طریق روابط خاصی که با خلبان مخصوص شاه داشت، در جریان رفت و آمد‌ها و محل ‌هایی که شاه در آن ‌ها اقامت می‌ کرد، قرار گرفت و اطلاعات جمع ‌آوری شده‌اش را در اختیار گروه قرار داد. بر اساس این اطلاعات طرح‌ های ابتدایی متفاوتی ریخته شد، اما از آن جایی که هیچ یک از ایده‌ ها عملی نبود، هرگونه اقدامی علیه شاه منتفی ‌شد.

سپس شكوه فرهنگ ( ميرزادگي) بار ديگر در همكاري با اين گروه 12 نفره تروريستي يك عمليات گروگانگيري مسلحانه ديگر را طرح ريزي كردند و قصدشان این بود كه هنگام برگزاری مراسم جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان در سال ۱۳۵2، با استفاده از فرصتی که برای رضا علامه زاده پیش آمده بود چون فیلمی ساخته و برنده جایزه شده بود، هنگام دریافت جایزه ازدست شهبانو فرح، با پنهان کردن اسلحه در دوربین‌های تلویزیونی، فرح پهلوی و رضا پهلوی را گروگان بگیرند و تا شايد بتوانند آنها را با برخی از زندانیان ِ سیاسی چپي مبادله كنند.

اعضاي اين گروه 12 نفره عبارت بودند از طيفور بطحايي، خسرو گلسرخي، عباس سماكار، كرامت‌الله دانشيان، ايرج جمشيدي، شكوه فرهنگ ( ميرزادگي)، محمدرضا علامه‌زاده، ابراهيم فرهنگ رازي (شوهر اول شكوه ميرزادگي) ، مريم اتحاديه، مرتضي سياه‌پوش، منوچهر مقدم سليمي و فرهاد قيصري و مازيار بهروز و هسته اصلي اين گروه با سازمان چريك‌هاي فدائي خلق مرتبط بودند.

البتّه با نفوذ ِ ساواک به درون ِ محفل و لو رفتن ِ نقشۀ آنان، هر دوازده نفر اعضای آن دستگیر و محاکمه شدند.

شکوه فرهنگ در بازجوئی اولیه، برای رهاندن خود، نام دو تن از دوستانش يعني خسرو گلسرخی و منوچهر مقدم سلیمی را به زبان ‌آورد و ساواک با استفاده از اعترافات شکوه فرهنگ ، گلسرخی و تعدای از افراد هسته مطالعاتی او را به دادگاه کشاند. شکوه فرهنگ اعتراف کرد که دو سال قبل زمانی که در هسته مطالعاتی گلسرخی شرکت داشته بارها از او شنیده است كه شاه بايد اعدام شود.

در جلسه دادگاه، شکوه فرهنگ از شاه و مسوولان دادگاه درخواست نمود که به پاس اینکه همفکران خود را لو داده است؛ مورد عفو قرار گیرد و همسرش ابراهیم فرهنگ رازی ضمن اعلام جرم علیه گلسرخی به اتهام فریب دادن او و همسرش و چند تن دیگر با هماهنگی ساواک به مسخره کردن و تحقیر گلسرخی پرداخت.

در اين دادگاه، پس از خيانت شكوه ميرزادگي، از بین ِ دوازده نفر اعضای ِ این گروه ، "خسرو گلسرخی" و همینطور "کرامت الله دانشیان" به اعدام محکوم شدند و سه نفر از اعضای این گروه ، یعنی "طیفور بطحائی" ، "رضا علّامه زاده" و "عبّاس سماکار" ، بر حسب ِنقش مهمتری که در طرح ِ گروگانگیری ولیعهد داشتند ، به حبس ِ ابد محکوم شدند و سایرین مشمول محکومیت های سبُک تر شدند و شكوه فرهنگ ( ميرزادگي) به پاس خوش خدمتي مورد عفو قرار گرفت.

شكوه ميزادگي پس از خروج از زندان، مدتي به روزنامه نويسی پرداخت و در اوايل سال 1356، موفق شد که برای رفتن به اروپا اجازه خروج بگيرد و لندن را برای اقامت دايم خود برگزيند اما در دی ماه سال 56 براي شركت در تظاهرات و اغتشاشات انقلاب اسلامي بار ديگر به ايران بازگشت.

پس از انقلاب او به جرم همكاري با گروه هاي چپ دوباره دستگير شد اما بار ديگر از ايران گريخت و اكنون با نام "شکوه میرزادگی" ، همراه با شوهر دومش "اسماعیل نوری علاء" با نام مستعار "پيام" در شهر دِنوِرِ ايالت کُلُرادو در آمريكا زندگی می‌کند و او كه سابقه مخالفت با مظاهر فرهنگ ايران باستان را داشت اين بار به ظاهر زيرعنوان مدافع ایران باستان با تشكيل "کميته بين المللی نجات پاسارگاد" و جذب افراد علاقه‌مند، آنها را در دام دستگاه امنيتي رژيم گرفتار مي سازد.